رونیارونیا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

برای موش موشکم

سال روز شکفتن گل زندگی

سلام فرشته ناز زندگیم الان ساعت  یک ربع به 12 روز 25 تیر 93 هست و دو سال پیش در این لحظه شما دو ساعت بود که به دنیا اومده بودی وای که چه روزی بود و چه احساسات ناب  و زیبایی همین احساسات قشنگ و بی نظیر بود که اون روز رو به یادموندنی ترین روز زندگی من وبابایی کرد یک سال دیگه هم گذشت خیلی چیزها تو این یکسال برات تکرای بود بهار تابستان و....  اما مهربونی  چیزی که هیچ وقت هیچ وقت تکرای نیست عزیز دلم توی این یک سال دخترم خیلی چیزها یاد گرفتی که مهمترینش راه رفتن و صحبت کردن بود الان دیگه خیلی چیزها رو میگی و خیلی کارها رو تکرار می کنی خلاصه که دیگه خانومی شدی هرچند از اول هم بودی این عکس 25 تیر 92 هست در یک سالگی ...
25 تير 1393

جشن دو سالگی

نیم ساعتی هست که مهمونامون رفتن و این مطلب رو  به این زودی به عشق عزیزانی می نویسم که جاشون امشب تو جشنمون خیلی خیلی خالی بود گرچه کیلومترها ازمون فاصله دارن و میدونم که اونها هم دلشون اینجا بود چند روزی درگیر بودم از دیروز هم کار تزیین خونه رو انجام می دادم چون رونیا بادکنک دوست داره و اینجوری آمادش می کردم این چند روز هر کی ازش میپرسید تولد کیه محکم می گفت من و  وقتی می پرسیدیم تو تولد چیکار میکنیم می گفت پوف یعنی شمع ها رو خاموش می کنیم هر چند با اون همه تمرین امشب نتونستی شمع دو سالگیت رو فوت کنی و مامان این کار رو برات کرد امشب 24 تیر  93 برات جشن دو سالگی گرفتیم هر چند که قراره فردا صبح به دنیا بیای .........اما چو...
25 تير 1393

درد مشترک من ومامانم

تازگی ها یک درد مشترک پیدا شده بین من و مامانم اون هم اینه که من هم مثل مامان بیچارم کلی باید التماس کنم به دخترم که یک چیزی بخوره حتی چیزای جدید رو هم حاضر نیست امتحان کنه چیزایی که بچه های دیگه خیلی دوست دارن مثل دنت بستنی .... بستنی فقط یک نوع خاص میخوره که مغز پسته داره خلاصه که تازه فهمیدم مامانم وقتی به من اصرار می کنه که این بخور و اون رو بخور و من نمی خورم چه حالی میشه بنده خدا خدا به هر دومون صبر عطا کنه اون هم از نوع ایوبیش .....
18 تير 1393

وسایل بازی پارک

چند وقتی که دیگه گیر می دی که باید از این  وسایل  بازی پولی سوار بشی اولین بار هلیکوپتر سوار شی که بیشتر از این که خوشت بیاد در تعجب بودی اما دیشب وقتی مثل هر شب بردیمت پارک خواستی که ماشین شارژی سوار بشی ما هم که بچه ذلیل زود سوارت کردیم این دفعه خیلی خوشت اومد و چنان فرمون رو تکون میدادی که انگار چندین سال راننده ایی.... ای جونم اما بیشتر از اینکه تو ذوق کنی مامان و بابات ذوق کردن از اینکه دخترشون بزرگ شده و درخواست چیزی می کنه از اینکه از چیزی لذت میبره از اینکه شاده و خلاصه هزاران دلیل وجود داشت تا ما هم با تو شاد بشیم خدایا این دلخوشی هامون رو ازمون نگیر
18 تير 1393

منشی تلفن خونه ما

این روزها خونه ما یک منشی تلفن داره که همه می خان فقط با اون حرف بزنن چند دقیقه ایی طول می کشه تا بیای و تلفن رو برداری و بری رو مبل بشینی و تازه یک کلمه بگی تا اون بنده خدا بفهمه که کسی گوشی رو برداشته خلاصه که نمیزاری دست به تلفن بزنیم و حتما باید خودت جواب بدی ای مادر به فدای این شیرین زبونی هات ...
18 تير 1393

من خدایی دارم....

من خدایی دارم، که در این نزدیکی‌ست… نه در آن بالاها! مهربان، خوب، قشنگ… چهره‌اش نورانیست گاه‌گاهی سخنی می‌گوید، با دل کوچک من، ساده‌تر از سخن ساده من او مرا می‌فهمد‌! او مرا می‌خواند، او مرا می‌خواهد، او همه درد مرا می‌داند… یاد او ذکر من است، در غم و در شادی چون به غم می‌نگرم، آن زمان رقص‌کنان می‌خندم… که خدا یار من است، که خدا در همه جا یاد من است. او خدایست که همواره مرا می‌خواهد، او مرا می‌خواند او همه درد مرا می‌داند… ...
18 تير 1393

دغدغه های تولد

کوجولوی دو ساله من کمتر از 16 روز دیگه تا دومین سالروز تولدت مونده و من از اول تیر درگیر کاراش اینکه چه تمی خوبه چی درست کنم ومهمتر از همه اینکه چی بپوشیم که با تم دخترم سازگار باشه خلاصه که مشغولیم شدید فقط حیف که تهران نشد برای اتلیه بریم واینجا نمی دونم کجا ببرمت امیدوارم که امسال هم باخوبی وخوشی بگذره و من سالیان سال در تدارک چنین روزی باشم هر چند که این روز از قبل برای من و بابا  خاطره انگیز بود خدایی خیلی قشنگه تولد دخترت مصادف باشه با سالگرد ازدواجت مرسی خدا جونم مرسی
8 تير 1393

فرشته های نگهبان کوچولوی من

سلام فرشته کوچولو چند روز پیش خونه مامانی بودیم  یک دفعه دیدیم نیستی دایی طبقه بالا رفته بود شما هم دنبالش راه افتاده بودی و حدود 15 تا پله رو تنهایی رفته بودی بالا وقتی دایی متوجت شد که دیگه رسیده بودی طبقه بالا نمی دونم چطوره با اون پاهای کوچولو این همه پله رو رفتی فقط این رو میدونم که فرشته ها مواظبت بودن شاهکار بعدیت هم این بود که صندلیت که خیلی دوسش داری رو گذاشته بودی جلوی پنجره و بیرون رو نگاه می کردی و پیشی رو صدا میزدی پنجره های خونه ما خیلی پایین هست و به همین دلیل خطرناک هنوز که قدت خیلی بلند نیست در اون حد ولی دیگه باید یک فکری براش کرد چون میگن از بچه ها هیچی بعید نیست یک وقت دیدی چیز بلندتری پیدا کردی و زبونم لال.......
3 تير 1393

بدون عنوان

سلام به دختر عزیزم این بار 7 خرداد حرکت کردیم رفتیم یزد و فردا صبح  راه افتادیم به سمت شاهرود این 11 مسافرتی بود که دخترم می رفت و از الان میشه اسمش رو گذاشت مارکوپولو تا حالا به بابا احسان  میگفتن دانشجو پروازی ولی از وقتی دخترش به دنیا اومده دیدن که نه بابا کسه دیگه ایی هم هست که با وجودی که 2 سال از زندگی پر برکتش می گذره اما 11 بار رفته مسافرت این به به نسبت دفعه های پیش که با بابا میرفتیم بیشتر موندیم چهارشنبه هم که 14 خردا بود و بابایی تعطیل بود گذری به گرگان زدیم اونم یک روزه اونجا هم خیلی خوش گذشت صرف نظر از این که کل چهارشنبه هوا بارونی بود اونم چه بارونی از جنگل های توسکستان رفتیم  که بسیار زیبا بود جای همه ...
2 تير 1393
1